گر آشکار حدیث نهان خویش کنم


به آشکار و نهان قصد جان خویش کنم

ز گریه راز تو بر سینه چون رسد، چه کنم؟


روان ز گریه گره بر زبان خویش کنم

به حیله آنچه توانستم آن خود کردم


ولی ترا نتوانم که آن خویش کنم

از آن تست جفا و آزان بند وفا


تو آن خویش کن و من از آن خویش کنم

روان شدی به سفر، می رسد مرا چو جرس


که ناله ها بر سر کاروان خویش کنم

وداع کردی و چشمم روان شد از بر تو


کنون وداع دو چشم روان خویش کنم

طبیب رفت ز خسرو، دگر کنون وقت است


که خود علاج دل ناتوان خویش کنم